23/11/90
سلام شبتون بخیر، جمعه شب جشن دندونی من بر گزار شد وکلی هم به همه خوش گذشت البته جای همتون خالی بود.مامان و بابام کلی برام زحمت کشیده بودند و مامان نگین سنگ تموم گذاشته بیود طوری که باز هم مثل همیشه همه مامان کوچولوی من رو تحسین می کردند.دست مامانی جون و بابایی جونم هم (مامان و بابای مهربون و فرشته ی مامان نگین)درد نکنه که از جونشون مایع گذاشتند و از روز پنچشنبه تا امروز ظهر سر پا بودند و کار می کردند و امروز ظهر بعد از این که کار ها تموم شد حاظر شدند و رفتند ارومیه و من دلم براشون تنگ شده چون خیلی خیلی دوستشون دارم،بقیه هم مثل مهمون امدند و همراه مهمون ها رفتند وتا حالا هیچ خبری ازشون نیست و دریغ از گفتن یه خسته نیاشید و دستت درد نکنه به ما...
نویسنده :
مامانی نگین وبابایی فرهاد
23:55