رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

23/11/90

سلام شبتون بخیر، جمعه شب جشن دندونی من بر گزار شد وکلی هم به همه خوش گذشت البته جای همتون خالی بود.مامان و بابام کلی برام زحمت کشیده بودند و مامان نگین سنگ تموم گذاشته بیود طوری که باز هم مثل همیشه همه مامان کوچولوی من رو تحسین می کردند.دست مامانی جون و بابایی جونم هم (مامان و بابای مهربون و فرشته ی مامان نگین)درد نکنه که از جونشون مایع گذاشتند و از روز پنچشنبه تا امروز ظهر سر پا بودند و کار می کردند و امروز ظهر بعد از این که کار ها تموم شد حاظر شدند و رفتند ارومیه و من دلم براشون تنگ شده چون خیلی خیلی دوستشون دارم،بقیه هم مثل مهمون امدند و همراه مهمون ها رفتند وتا حالا هیچ خبری ازشون نیست و دریغ از گفتن یه خسته نیاشید و دستت درد نکنه به ما...
23 بهمن 1390

مادر يعني.........

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن.... تقدیم به مادرم که عاشقانه دوستش دارم و هیچ وقت هیچ وقت نمی تونم زحمات بی دریغ و محبتهای بی ریاشو جبران کنم و تقدیم به همه ی مادر هایی که اسوه ی عشق اند و ایثار ...
18 بهمن 1390

خودت خومزه ای........

سلام بستنی استوایی من ،الاهی فدات بشم بعضی وقتها کار هایی می کنی که دلم می خواد بگیرم و بخورمت ولی بابایی نمی زاره بخورمت می گه من هم می خوام بخورمش. جیگر طلا وقتی می می می خوری  پاهای ناز و توپولیت رو می یاری می زاری تو دهنم یا روی چشمم اخه خودت هم می دونی که جات رو چشمم و روی سرم تاج سرم،وقتی هم تو خواب می می می خوری پات رو می زاری رو شونم و من دلم ضعف می ره که نمی تونم بخورمت. تازگی ها هم از بس شیطون شدی که یه جا بند نمی شی و همش دوست داری به چیز های جدید و تازه دست بزنی و چیز های جدید رو کشف کنی.وقتی پوشکت رو عوض می کنم پاهات رو می گیری و می بری تو دهنت و اجازه نمی دی که پوشک بهت ببندم وقتی هم که پوشکت رو پات می کنم تا تا ...
17 بهمن 1390

کوچولوی تقلید کار

سلام جوجوی من،الاهی فدات بشم که این روز ها هر کاری مامان و بابا انجام میدن شما هم دوست داری انجام بدی. دیروز که با هم رفتیم حیاط تا توی برف ها ازت عکس بگیرم(بعدا می یام و عکس هاتو می زارم) وقتی برگشتیم خونه چون من تنبلی کرده بودم و پوتین نپوشیده بودم و با دمپایی بودم پا هام یخ زده بود باهم رفتیم و جولوی شومینه نشستیم و من پا هامو گرفتم جولوی شومینه تا گرم بشن و شما هم به تقلید از من این کار کردی و بعد هم چون دیدی دستهام رو هم گرفتم جلو اتیش شما هم دستهای نازتو اوردی جلو و مدام به من نگاه می کردی که هر کاری من می کنم شما هم انجام بدی. نفسم دیشب هم که من و بابایی داشتیم تخمه میشکوندیم و فیلم می دیدیم یهو چشمم به شما افتاد و دیدم داری به ما...
17 بهمن 1390

داستان تصویری کلاغ تشنه

کلاغی که در آسمان در حال پرواز بود ، احساس تشنگی کرد . او به سمت زمین آمد تا آبی برای نوشیدن پیدا کند .     کلاغ گلدانی را دید که تا نیمه از آب پر شده بود .     او بر لبه ی گلدان نشست و هر کاری کرد منقارش به آب داخل گلدان نرسید .     بنابراین تصمیم گرفت که گلدان را هل دهد تا آب بروی زمین بریزد و از آن بنوشد . اما هر کاری کرد نتوانست .     ناگهان فکری به خاطرش رسید .     او چندین قلوه سنگ را در گلدان ریخت .     با ریختن سنگ ها سطح آب گلدان بالا آمد . &...
15 بهمن 1390

" ایمیل یک کودک فقیر به خدا! "

ایمیل یک کودک فقیر به خدا!     با سلام....   خدا جان! حرفهایم را توی نیم ساعت باید برایت بنویسم.خودت می دونی که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفحه کلید چقدرعرق می ریزم . خدا جان! از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که تو یک ایمیل داری که هر روز چکش می کنی٬هم خوشحال شدم و هم ناراحت . خوشحال به خاطراینکه می تونم درد دلم رو بنویسم و ناراحت از این که ما که توی خونه کامپیوترنداریم . یک اتاقی مال آقا جان و ننه مان است و یک اتاق هم مال من و حسن و هادی وحسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ و دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز٬خواستگارخواهرم زهرا برایمان آورده و یک کمد که همه چیزم...
15 بهمن 1390

رادینم مرد شده

سلام،پسر ناز نازی من چند روزیه که شب ها تنهایی تو اتاق خودش می خوابه،شب اول یعنی سه شب پیش من و بابایی هم تو اتاق خواب رادین خوابیدیم و یه چراغ خواب هم رو شن کردیم،شب دوم چراغ خواب رو خاموش کردیم و مثل شب های قبل تو تاریکی شب فرو رفتیم،سومین شب من و بابا یی  اومدیم اتاق خودمون و رادین جونمون به تنهایی تو اتاق خودش خوابید. موقعی که تصمیم گرفتم شبها رادین رو بزارم تو اتاق خودش فکر می کردم کار خیلی سختیه ولی همون شب اول متوجه شدم بر خلاف تصورم کار راحتی بود ،دلیلش هم اینه که عشق مامان و بابا از همون روز اول تو گهواره خودش و کمی دورتر از تخت مامان و بابا می خوابید و عادت هم داره که موقع خوابیدن بزارمش رو تخت و ببوسم و بگم شب بخیر و بدون...
15 بهمن 1390

یه روز خوب

سلام پسملی گل من عزیزکم دیروز زنگ زدم و مهمونهای جشن دندونی رو دعوت کردم اخه ایشاالله قراره این جمعه ای که پیش رو داریم برات یه جشن دندونی بگیریم تلفنی با مامانی جون همه ی قرار مدار هارو گذاشتیم. گل پسرم دیروز روز خیلی خوبی بود چون هم بابایی امتحانشو خیلی خوب داد،هم تولد مامانی جون بود هرچند که ما ازشون دور بودیم ولی خیلی خوشحال بودیم که خدا چند سال پیش تو 13 بهمن بهترین مامان دنیارو  افریده و  این فرشته شده مامانی جون ما، همچنین دیروز که از خواب بیدار شدیم دیدیم همه جا مثل یه عروس ناز طور سفید به سر کشیده. مامانی  جون عزیزمون، مهربون ترین فرشته ی روی زمین تولدت مبارک خیلی خیلی دوست داریم دیشب&nb...
14 بهمن 1390

خبر خبر

یه خبر جدید و داغ داغ می تونید حدس بزنید چی شده؟ انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه                                    قشنگ و مهربونه                                                    انار دونه دونه&nb...
13 بهمن 1390